نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

نی نی و محرم

این روزها تا تلویزیون مداحی پخش میکنه نازنین زهرا شال مشکی بابایی رو برمیداره سرش میکنه و یه جایی رو گیر میاره میشینه و برای خودش سینه میزنه خوش به حال دل کوچولوت مامانی می خواستم یه عکس با لباس و پیشونی بند ازش بگیرم توی مسابقه شرکت بدم ولی به نظرم واقعیت و عمق این عکس از یه عکس تصنعی و سفارشی بهتره هر چند اوناهم خیلی باارزشند ولی من ترجیح دادم واقعیت درک دخترم از عزاداری رو براش بذارم هرچند سطحی در حد مشکی پوشیدن و سینه زدن باشه ولی بازم برام خیلی با ارزشه   ...
16 آذر 1390

نازنین زهرا و روضه

  سلام گلم ببخشید که این چند وقته دیر به دیر خاطراتت رو مینویسم جگرم کامپیوتر خراب شده بود اونم چند بار پشت سر هم دیگه ازش بدم می اومد از بس بابایی بیچاره از شب تا صبح مینشست درستش میکرد دوباره ده دقیقه باهاش کار میکردیم خراب میشد . الان به قولی لنگ ظهره و تو هم هنوز خوابی دوباره عادت شب بیداری ات گل کرده دیشب دو نیم شب قبلش بیست دقیقه به چهار و شب قبل ترش بیست دقیقه به پنج خوابیدی البته تقصیری نداری مامان جون پنج روز اول محرم روضه دارن اونم ساعت چهار که زمان لالایی شماست اولش از تاریکی و صدای آقا میترسیدی ولی زودی عادت کردی با این روضه ها شما هم کلی حسین حسین کردی کلی تلاش کردم یادت بدم با مداحینی نی نای نکنی  و دست ن...
11 آذر 1390

اولین شب استقلال

سلام دختر خوبم مامانی قربونت بشم که ماشالله این همه مستقلی عزیزم چه غذا خوردن چه مهمونی رفتن چه خواب همیشه مستقلی ولی در کل در شرایطی مستقلی که منم کنارت باشم ولی تو کارت دخالت نکنم فقط نظارت کنم ولی دیشب برای اولین بار تنهایی توی اتاقت لالا کردی نفسم هرچند تا صبح همش بیدار میشدم و میامدم پیشت چه برای شیر خوردن چه برای درست کردن پتوت چه از ترس افتادنت ولی ماشالله دیگه بزرگ شدی ها قربونت بشم ماشالله به تو دخمل گلم   ...
5 آذر 1390

اومد به دنیا پسری یک پسر کاکل زری .......

سلام مامانی قربونت برم دیشب خدا بهمون یه پسر خاله ی ناز و خوشگل هدیه داد خدا جون مرسی   من برای بار سوم خاله شدم نازنین زهرا هم یه پسر خاله ی خوشگل موشگل پیدا کرد البته یه دختر خاله و یه پسر خاله ی نازم داشت حالا نوه هامون شدند چهارتا قربون هر چهارتاشون اینم عکس جیگر خاله     برای دیدن بقیه عکسهای محمد مهدی اینجا کلیک کنید ...
4 آذر 1390

این چند روز

سلام دختر گلم تا لالایی تند تند چند خط برات بنویسم گلم این روزها اصلا وقت ندارم هیچ کاری هم به کارهام اضافه نشده ولی بازم وقت کم میارم و فرصت سر زدن به ولاگت رو ندارم   دیروز ناهار رفتیم خونه ی دوست مامانی و کلی بهمون خوش گذشت شما هم تا تونستی شیطونی کردی و بازی کردی قربونت برم فقط چون بعد از ظهر نخوابیدی کمی خسته شدی و آخراش گریه میکردی و نق میزدی ولی در کل خیلی خوش گذشت مامانی بعد یه مدت دوستای دانشگاهش رو دید و کلی گفتیم و خندیدیم   چند روز پیشم برای چکابت بردمت پیش دکتر برات شربت سندروس که مزه و شکلش مثل کاکائو هست رو داد به جای میم هم آیروویت داد گفت هر روز یه زرده تخم مرغ بخوری اسفناج و عسلم گفت دیگه میتونی ...
3 آذر 1390